در زمان گذشته حاکم جالق به نام میر عبدالله خان دوست صمیمی رئیس شهداد فرزند (سردار کوهی) بود. در آن زمان بلوچستان"پاکستان و افغانستان قسمتی از خاک ایران بود. میر عبدالله خان با افغان ها مشکلاتی داشت. افغان ها سعی داشتند میر عبدالله خان را به اسارت ببرند. طی یک نقشه برنامه ریزی شده به روستای جالق می آیند و میر عبدالله را به اسارت به افغانستان می برند. رئیس شهداد از این موضوع با خبر می شود" وی به افغانستان می رود و محل اسارت میر عبدالله را پیدا میکند. و طی یک نقشه حساب شده خودش را به شکل یک گدا در می آورد" و به داخل قلعه نفود می کند و زندان بان را به قتل می رساند میر عبدالله را آزاد میکند و از قلعه فرار می کنند و به جالق باز می گردند. میر عبدالله که امیدی به زنده ماندن نداشت از رئیس شهداد قدر دانی می کند رئیس شهداد در جوابش می گوید من به عهد دوستی وفا کردم. ولی نوچه های حاکم دل خوشی از سردار شهداد نداشتند به میر عبدالله می گویند رئیس شهداد به قتل برسان" که می خواهد شما رو به قتل برساند و وارث تاج تخت خواهد شد میر عبدالله در جواب می گوید اگر میخواست به تاج تخت برسد. همون موقع افغان ها منو به اسارت بردند به قلعه حمله میکرد وارث تاج تخت می شد" میر عبدالله به حرف دست یارانش گوش نکرد ولی کم کم در گوش میر عبدالله خواندند که نظرش عوض شد ترسید که مبادا به قلعه حمله کند دستور داد وی را به قتل برسانند. سردار شهداد به همراه پسر نوجوانش (امید)نام داشت و تک پسر بود از کله گان به طرف جالق می رفتند نوچه های میر عبدالله در تعقیب آنها بودند وقتی به نزدیک روستای کله دین رسیدند با رئیس شهداد درگیر می شوند با تفنگش چند نفر را به قتل می رساند ولی تعداد نوچه های حاکم زیاد بودند شهداد زخمی می شود و به پسرش میگه تو فرار کن اگر تو هم کشته بشی نسلم منقرض میشه (امید از صحنه درگیری جان سالم به در می برد). رئیس شهداد با اینکه زخمی شده بود هنوز با نوچه های حاکم درگیر میشه بعد از محاصره کردن وی را به شهادت میرسانند. نوچه های حاکم خبر کشته شدن رئیس شهداد را به میر عبدالله می رسانند و خیال حاکم راحت می شود و به حاکمیت خود ادامه می دهد تا اینکه بعد چند سال سردار امید فرزند شهید شهداد به سن بلوغ رسیده بود و سرداری طایفه رئیسی روستای کله گان را برعهده می گیرد.
بنا به روایاتی که وجود دارد محل سکونت رئیسها در جالق در محله ای معروف آلفی بوده است. در این زمان حکومت محلی در دست بزرگ زاده ها بوده است و حاکم این دوره نصرالدین بزرگزاده بوده است.(خسروی شستان _عبدالغفور _ پایان نامه ص 70) بر اثر ظلم های نصرالدین و پسرش زرین بر مردم منطقه" رئیس کریمداد با طایفه اش مجبور به قیام می شود. آنها پس از به قتل رساندن زرین بزرگزاده "مجبور به مهاجرت می شوند. آنها در ابتدا به طرف ایرندگان رفته و امروزه این منطقه به گت رئیس مشهور است.نصرالدین پس از مهاجرت آنها به ایراندگان از آنها تقاضا می کندکه به جالق برگردند . او از گناه انها در گذر نموده است: اما بیشتر آنها تصور می کردند که این درخواست ترفندی بیش نیست و بر نمی گردند و پلان به همراه عده ای به جالق بر می گردد و بقیه مردم به نواحی مختلف مهاجرت می کنند. برکت به سرباز بر می گردد و در کیشکور ساکن می شود. آدینگ به لاشار" زینعلی به ایزندگان و موسی به کیچ" غیب الله به سنگان و تعدادی نیز به زابل و کرمان (کوهشاه) نام دارد می روند.